آیهان فرشته کوچولوی مامان بابا

ازمایشهای غربالگری

سلام عزیزم امروز مامانی قراره بره واسه آزمایشهای غربالگری.صبح زود من وبابایی ناشتا رفتیم آزمایشگاه(چون من صبحونه نخوردم بابایی هم چیزی نخورد). بابایی که  هم گشنش بود هم به خاطر من عجله کرد ماشینشو نزدیک تابلوی پارک ممنوع پارک کرد.بعد ازینکه مامان آزمایششو داد و ما با آرامش اومدیم که سوارماشین بشیم و بریم صبحونه بخوریم یهو دیدیم افسر میخواد باباجون رو جریمه کنه باباجون هم که نزدیک ماشین بود باعجله گفت جناب سروان( یازما گلدیم ) افسرهم  بعدش من و بابایی کلی خندیدیم بعدشم با بابایی رفتیم یه دل سیر بال قیماق خوردیم
7 اسفند 1391

سلام مهربونم

سلام عزیزم خوبی؟ ببخشید که چند وقته واست مطلب نذاشتم آخه من وبابایی سرمون خیلی شلوغه  داشتیم دنبال خونه میگشتیم یه جایی که یه اتاق خیلی  قشنگشو بتونیم واسه تو بذاریم. بلاخره بعد از کلی گشتن تونستیم یه جا خوب پیدا کنیم. مامانی بهت قول میده که به زودی تمام مطالب وبلاگت که عقب موندن رو وارد میکنه ...
2 اسفند 1391

زیارت رفتن نی نی قشنگه

سلام رؤیای شیرین مامان. بازم یه روز دیگه گذشت و تو الان 11هفته و7 روزته یعنی فردا وارد هفته 12 میشی. آره عزیزم این کار هرروز مامانیه که میشینه و به تقویم زل میرنه و آرزو میکنه روزهای تقویم تند تند بگذرن وزود بزرگ بشی که بتونی بیای پیش ما. امروز بردمت با خودم زیارتگاه کلی واست دعا کردم از خدا خواستم که از تو محافظت کنه و به من وبابایی توانایی بده که بتونیم  وقتی به دنیا اومدی ازت خوب محافظت کنیم و بزرگت کنیم و واست وسایل آرامشتو فراهم کنیم و مهم تر از همه بتونیم خوب تربیتت کنیم. و خدارو شکر کردم که نعمت پدر و مادر شدن رو به ما هدیه داده واسه بابایی هم دعا کردم که خدای مهربون همیشه جسم و روح سالم بهش بده که کنارمون باشه.   ...
22 بهمن 1391

انتظار شیرین

سلام فرشته ی مهربون مامانی. عزیزم هر روز دارم به تقویم بارداریم نگاه میکنم میبینم فقط یه روز گذشته.  اما بازم خوشحال میشم آخه هر روز داریم به هم نزدیک تر میشیم. خیلی دلم واست تنگ شده. به مامانی قول بده زود بیای پیشش  که از تنهایی درش بیاری راستی من و باباجون و همه عمه وخاله جون ها ومامان بزرگها منتظریم تا جنسیتت مشخص بشه آخه همه میخوان واست  لباس بخرن کلی اینجا خاطرخواه داری.اگه بیای اینجا دیگه حوصلت سرنمیره من وبابایی هم قول میدیم واست بهترین مامان بابای دنیا بشیم و نذاریم  هیچی نی نی قشنگمون رو ناراحت کنه                   &n...
20 بهمن 1391

بهترین روز زندگی من

سلام عشقم. امروز رو مامانی قراره به عنوان بهترین روز توی تقویم خاطراتش ثبت کنه آخه امروز قراره واسه اولین بار صدای قلبت که آهنگ زندگی مامان باباست رو بشنوم. باباجون از صبح کلی داره غصه میخوره که نمیتونه باهامون بیاد و صدای قلب جوجه طلاییشو بشنوه منم بهش قول دادم که یه بار دیگه هم با باباجون بریم که اونم صدای قلبتو بشنوه.  دیشب از خوشحالی نتونستم درست بخوابم هم خوشحال بودم هم استرس داشتم که نکنه نی نی عزیزم مشکلی داشته باشه.عصر با خاله جون رفتیم واسه سونوگرافی ان تی. لحظه ای که خانوم دکتر خواست شروع کنه حس عجیبی داشتم  دوست داشتم زود تموم بشه تا بدونم نی نی قشنگم در چه حالیه. خانوم دکتر شروع کرد اول صدای قلبت اومد . وااااا...
19 بهمن 1391

سفر نی نی به خونه مامان فاطمه

سلام عزیز دل مامانی و بابایی. مامان فدات بشه الاهی پس کی میای پیش مامان وبابا. راستی عزیزم اگه گفتی امروز  میخوام کجا ببرمت؟ آره قراره بریم خونه مامان فاطمه وخاله جون ها باباجون واسه امشب واسمون پرواز گرفته ساعت 8شب.راستی نی نی جونم این اولین باریه که من وتو داریم تنها میریم سفر باباجون دلش واسمون تنگ میشه آخه از وقتی که تو تو دل مامانی هستی باباجون هر روز باهات حرف میزنه بهت سلام میکنه قربون صدقت میره. آخی نازم تو هم دلت واسه بابایی تنگ میشه؟ قربونت برم  نمیذ ارم تنها بمونی اونجا کلی دوست داری که منتظرن به دنیان  بیای وباهات بازی کنن.تازشم خاله جون ها ومامان بزرگ اولین باره که میخوان  تو رو ببینن. کلی ذوق دارن. راستی...
14 بهمن 1391

اولین سفر نی نی به خونه مامان هاجر

سلام عزیز دلم امروز قراره با باباجون بریم خونه مامان بزرگ. داریم میریم سرزمین آبا و اجدادی باباجون که خیلی اونجا رو دوست داره. این اولین باره بعد از وجود تو داریم میریم خونه مامان بزرگ. واااااااااااای منم قراره کلی خودمو واسه عمه گلی ها و مامان بزرگ و بقیه لوس کنم آخه اونا هم منو خیلی دوست دارن هم تورو. صبح بعد از جمع کردن وسایل راه افتادیم به هیجکی هم هنوز نگفتیم داریم میایم. باباجون تو راه کلی حواسش به من وتو بود. یکی دو ساعتی یک بار پیاده میشدیم وقدم میزدیم که تو اذیت نشی خلاصه بعد از 18ساعت رانندگی که باباجون حسابی خسته شد بود 3شنبه صبح ساعت6 رسیدیم همه خواب بودن. ما هم آروم بدون اینکه کسی از اومدنمون باخبر بشه خوابیدیم ...
9 بهمن 1391