دندون درد مامانی
خب نی نی جونم بعد ازینکه با خاله جونت صحبت کردم یهو یه فکری زد به ذهنم اینکه حالا که مامان بزرگت داره این همه راه میاد چه چیزی میتونه خوشحالش کنه وخستگی راه رو ازتنش بیرون ببره جز شنیدن خبر وجود نی نی قشنگه که آرزوی مامان بزرگ هم هست. خلاصه ظهر که باباجون از سرکار اومد بهش گفتم باباجون هم اولش خوشحال شد که بگیم آخه من گفتم کیک بخریم سورپریز شون بکنیم . اما باباجون گفت نه هنوز خیلی زوده بذاریم تاعید خلاصه من هرثانیه به بابایی می گفتم بگیم دیگه خلاصه عصرش یه دندون درد گرفتم که نگو رفتم دکتر. خانوم دکترگفت چون نی نی داری هیچ کاریش نمی شه کرد فقط یه درمان موقتش می کنیم تا نی نی به دنیا بیاد بعدش می...