اولین گردش سه نفره
خب عزیز جونم الان چند روزی میشه که من وبابایی از وجود تو باخبریم اما فعلا تصمیم نداریم به کسی بگیم تا وقتی که جنسیتت مشخص بشه و مامانی آزمایشهای اولیه رو بده واز سالم بودنت مطمن شیم. آخرهفته جمعه هشتم دیماه با باباجونت رفتیم پیست اسکی باباجونم هی به من اصرار می کرد بیا سر بخور منم که بخاطر تو میترسیدم برم که خدای نکرده بلایی سرت بیاد نرفتم . خلاصه از بابایی اصرار از من انکار. بلاخره باباجونت خودش تنها رفت منم تشویقش میکردم خلاصه بابایی اینقدرسر خورد تا بلاخره سقوط کرد و دستش کلی درد گرفت توهم کلی ناراحت شدی و تا رسیدیم خونه با من قهر بودی که چرا باباجونم رو تشویق کردی که اونم رفت سر خورد وافتاد
فردای اون روز باباجون رو بردیم دکتر و دستشو گچ گرفتن دکترهم ١٠روز واسه بابایی استراحت نوشت. بابایی خوشحال بود که تونسته خونه بمونه پیش من و تو اما خوب حوصلش سرمیرفت آخه باباجون خیلی فعاله واسش سخته یه روزم خونه موندن
بله اینم از اولین گردش سه نفرمون که خاطره انگیز هم شد