آیهان فرشته کوچولوی مامان بابا

دندون درد مامانی

1391/10/26 21:27
نویسنده : مامانی
150 بازدید
اشتراک گذاری

خب نی نی جونم بعد ازینکه با خاله جونت صحبت کردم یهو یه فکری زد به ذهنممتفکر اینکه حالا که مامان بزرگت داره این همه راه میاد چه چیزی میتونه خوشحالش کنه وخستگی راه رو ازتنش بیرون ببره جز شنیدن خبر وجود نی نی قشنگه که آرزوی مامان بزرگ هم هست.

خلاصه ظهر که باباجون از سرکار اومد بهش گفتم باباجون هم اولش خوشحال شد که بگیم آخه من گفتم کیک بخریم سورپریز شون بکنیم . اما باباجون گفت نه هنوز خیلی زوده بذاریم تاعید خلاصه من هرثانیه به بابایی می گفتم بگیم دیگهزبانزبان

خلاصه عصرش یه دندون درد گرفتم که نگو

رفتم دکتر. خانوم دکترگفت چون نی نی داری هیچ کاریش نمی شه کرد     فقط یه درمان موقتش می کنیم تا نی نی به دنیا بیاد بعدش میتونی دندونتو درست کنی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)