آیهان فرشته کوچولوی مامان بابا

سفره هفت سین

عزیزم اینم از سفره هفت سین امسالمون که  تند تند و باعجله در عرض ١ساعت درستش کردم. ان شالله سال بعد که پیشمونی اگه پسر خوبی باشی و با مامان همکاری کنی و آروم بشینی یه سفره خوشکلتر واست میچینم.   ...
6 فروردين 1392

اولین عیدی آنیلم

آنیل عزیزم امسال اولین سالی بود که خونه خودمون بودیم البته با حضور یه فرشته آسمونی که به خاطر آسمونی بودنش وجودشو فعلا کسی نمیتونه ببینه.من و بابایی امسال موقع سال تحویل واسه سلامتی نی نی قشنگمون دعاکردیم واز خدا خواستیم که در کنارهم بتونیم یه فرزند صالح تربیت کنیم. بابایی هم اولین عیدی تو رو یه چک پول پنجاه تومانی داد . منم از طرف تو ازش تشکرکردم ...
2 فروردين 1392

سال نو مبارک

سلام عزیزم عیدت مبارک. سال ٩٢ هم از راه رسید. ان شالله سال٩٢ یک سال به یاد ماندنی واسه من وتو و بابایی میشه آخه امسال سالیه که خدا ی مهربون قراره نعمت وجود تورو به ما هدیه بده سالیه که نه تنها هیچ وقت یادمون نمیره بلکه همیشه  اون رو بهترین سال عمرمون میدونی چون بهترین هدیه زندگیمون رو که تویی میخواهیم ببینیم. واسه اومدنت لحظه شماری میکنم عزیزم     ...
2 فروردين 1392

درد دلهای جنینی

  شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!     اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد.   زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! ...
2 فروردين 1392

اسباب کشی

سلام عزیزم آنیل قشنگم ببخشید که مامانی نتونسته چند روز بهت سر بزنه آخه این روزا حسابی درگیر اسباب کشی  بودم بلاخره به کمک باباجونت وسایل و جمع کردیم ...
23 اسفند 1391

ازمایشهای غربالگری

سلام عزیزم امروز مامانی قراره بره واسه آزمایشهای غربالگری.صبح زود من وبابایی ناشتا رفتیم آزمایشگاه(چون من صبحونه نخوردم بابایی هم چیزی نخورد). بابایی که  هم گشنش بود هم به خاطر من عجله کرد ماشینشو نزدیک تابلوی پارک ممنوع پارک کرد.بعد ازینکه مامان آزمایششو داد و ما با آرامش اومدیم که سوارماشین بشیم و بریم صبحونه بخوریم یهو دیدیم افسر میخواد باباجون رو جریمه کنه باباجون هم که نزدیک ماشین بود باعجله گفت جناب سروان( یازما گلدیم ) افسرهم  بعدش من و بابایی کلی خندیدیم بعدشم با بابایی رفتیم یه دل سیر بال قیماق خوردیم
7 اسفند 1391