روز خوش خبری
خلاصه من روز جمعه به عمه گلی هاتم گفتم. وای که چقدر زوق کردن. راستی عمه گلی هات اولین باره دارن عمه میشن کلی ذوق میکردن. من و مامان بزرگ هم که عمه نشدیم کلی حسودیمون شد. بله کم کم ماییم که نخواستیم به کسی بگیم همه خبردارشدن چون مامان بزرگ تصمیم گرفت به تک تک خاله جون هات و مادرجون فاطمه هم بگه. و نشست پای تلفن وبه همشون اطلاع داد.بله حالا دیگه هم خاله جون ها وهم عمه گلی ها فهمیده بودن
خلاصه روز شنبه مامان بزرگ و بابابزرگ اینا رفتن بازم ما تنهاشدیم .باباجونم رفت سرکار منم که یک هفته ای بود باشگاه نرفته بودم رفتم باشگاه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی